ماه کانون است ژاژک نتوانی بستن
هم از این کومک بر خشک و همی بند آن را.
ابوالعباس ( از یادداشت ایضاً ).
کومک. [ کو/ ک ُ م َ ] ( ترکی ، اِ ) کمک. ( ناظم الاطباء ). کمک. مدد. ( فرهنگ فارسی معین ) : و هرچند پورتگین می گوید که به کومک سلطان و به خدمت می آید حال این است [ که ] بازنموده آمد . ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نزد سلطان ناصرالدین محمود به دهلی می رفت تا از آنجا کومک حاصل کرده خود را حاکم سازد. ( تاریخ سند معصومی از فرهنگ فارسی معین ). امیر غیاث الدین محمد مضطرب گشته کس نزد امیرخان فرستاد و کومک طلبید. ( حبیب السیر جزو چهارم از ج 3 ص 380 ). و رجوع به کمک شود.