کولیگری

لغت نامه دهخدا

کولیگری. [ ک َ / کُو گ َ ] ( حامص مرکب ) غرشمالی. ارقگی. ( فرهنگ فارسی معین ). سروصدا کردن. داد و بیداد راه انداختن. پررویی کردن و فحش دادن و فضاحت کردن زنان در موقع نزاع. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ).
- کولیگری راه انداختن ؛ در تداول عامه ، داد و فریاد بیهود کردن. غرشمالی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کولیگری کردن ؛ داد و فریاد کردن زن یا دختر. داد و فریاد کردن زن برای پیش بردن مقصودی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کولی بازی درآوردن.
|| فسق وفجور. ( آنندراج از سفرنامه شاه ایران ).

فرهنگ فارسی

غرشمالی ارقگی : هان پدر سوخت. بیحیا با کولیگری و نانجیب بازی هنوز هیچ نشده میخواهی بسیم آخر بزنی ? یا کولیگری راه انداختن . داد و فریاد بیهوده کردن غرشمالی کردن .

گویش مازنی

/kooli gari/ نوعی ماهی & ماهیگیرک پرنده ی ماهیخوار کوچک

پیشنهاد کاربران

به کسی که بی جهت سر وصدا راه انداخته، زن یا مرد ، گفته می شود چرا کولیگری در میاری یا چرا کولی بازی در میاری

بپرس