بفرمود داور که میخواره را
به خفچه بکوبند بیچاره را.
بوشکور.
بازگشای ای نگار چشم به عبرت تات نکوبد فلک به گونه کوبین.
خجسته ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت وین تن پیخسته را به قهر بپیخست.
کسائی ( از یادداشت ایضاً ).
پس و پیش هر سو همی کوفت گرزدوتا کرد بسیار بالا و برز.
فردوسی.
چو شیران جنگی برآشوفتندهمی بر سر یکدگر کوفتند.
فردوسی.
همیدون سپهبد شه نوذران همی کوفتی سر به گرز گران.
فردوسی.
دوستان را بیافتی به مرادسر دشمن بکوفتی به گواز.
فرخی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون کرنجی که فروکوفته باشد به جواز.
فرخی ( از یادداشت ایضاً ).
همی کوفت گرز و همی کشت مردبه هر کشتی از کشته انبار کرد.
اسدی.
مر آن اژدها را به گردی و برزشنیدی که چون کوفت گردن به گرز.
اسدی.
سرش را به گرز گران کوفت خردتنش را به کام نهنگان سپرد.
اسدی.
نشاید بردن انده جز به انده نشاید کوفت آهن جز به آهن.
خاقانی.
تا وقتی که سلطان را بر آن لشکری خشم آمد و در چاهی کرد.درویش آمد و سنگ در سرش کوفت. ( گلستان سعدی ).از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد بکوبد سرش را به سنگ.
سعدی.
و رجوع به کوبیدن شود.- پای کوفتن ؛ رقصیدن. رقص کردن. پای بر زمین زدن رقص را. و رجوع به پای کوفتن شود.
- فروکوفتن ؛ به ضرب زدن. خرد کردن. به شدت با گرز و سنگ و چوب و جز آنها زدن چیزی را. و رجوع به مدخل فروکوفتن شود.
|| آسیب و صدمه رسانیدن. ( آنندراج ). آسیب رسانیدن و صدمه زدن. ( ناظم الاطباء ). آسیب رسانیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). صَدم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : بیشتر بخوانید ...