چون در او عصیان و خذلان تو ای شه راه یافت
کاخها شد جای کوف و باغها شدجای خاد.
فرخی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246 ).
جایی که بود آن دلستان با دوستان در بوستان شد گرگ و روبه را مکان شد کوف و کرکس را وطن.
امیرمعزی
اتفاق چنان افتاد که در گور شکافی بود و در آن شکاف کوفی آشیانه کرده چون آواز لیلی اخیلیه بشنود از آنجا بپرید و آوازی کرد. ( تفسیر ابوالفتوح ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).گهی با کوف در ویرانه بودیم
گهی با صوف در کاشانه بودیم.
عطار ( اسرارنامه ).
کوف آمد پیش چون دیوانه ای گفت من بگزیده ام ویرانه ای.
عطار ( منطق الطیر ).
چون باز سپید دست سلطانی توویرانه چه می کنی تو چون کوف آخر.
عطار.
نشاند بی هنران را به جای اهل هنرندید هیچ تفاوت ز کوف تا به همای.
ابن یمین ( از آنندراج ).
|| شانه جولاهگان را نیز گفته اند. ( برهان ). در برهان به معنی شانه جولاهگان هم نوشته. ( آنندراج ). شانه جولاهگان. ( ناظم الاطباء ).کوف. [ ک َ ] ( ع مص ) دوباره دوختن کرانه های ادیم را بر یکدیگر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کاف الادیم یکوفه کوفاً؛ اطراف ادیم را دوباره دوخت. ( از اقرب الموارد ).