کوع
لغت نامه دهخدا
کوع. [ ک َ ] ( ع مص ) بر استخوان ساق دست رفتن سگ از سختی گرما و الفعل من نصر. ( منتهی الارب ). بر استخوان ساق دست رفتن سگ از سختی گرما. ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کاع الکلب یکوع کوعاً؛ آن سگ در ریگ راه رفت و بر ساق دست خود متمایل شد از شدت گرما. ( از اقرب الموارد ). || اکوع گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اکوع شود.
کوع. [ ک َ وَ ] ( ع اِمص ) اعوجاج و کجی در استخوان کوع. ( ناظم الاطباء ). کوع در انسان کج گردیدن کف دست است از طرف استخوان کوع. ( از اقرب الموارد ). || پیش آمدگی یکی ازدو دست بر دیگری. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || درد استخوان ساق دست. ( منتهی الارب ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید