کوست. ( اِ ) به معنی نقاره و طبل و مانند آن باشد. ( برهان ). به معنی کوس آمده است. ( آنندراج ). نقاره و طبل و مانند آن. ( ناظم الاطباء ). کوس :
دلیران نترسند ز آواز کوست
که آنجا دو چوب اند و یک پاره پوست.
فردوسی ( از آنندراج ).
و رجوع به کوس شود. || الم و آسیب و آزاری را نیز گویند که از پهلو بر پهلو و دوش بر دوش زدن و فروکوفتن بهم رسد و آن را عربان صدمه خوانند. ( برهان ). همان کوس به معنی کوفتن و صدمه زدن. ( آنندراج ). صدمه و تصادم و بهم خوردگی و ضرب و کوفتگی و درد و آسیب و آزار. ( ناظم الاطباء ). کوس. آسیب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).- کوست زدن ؛ آسیب و صدمه زدن بر کسی یا زدن پهلو به پهلو یا دوش بردوش او. به یکدیگر برخوردن :
شاکر نعمت نبودم یا فتی
تا زمانه زد مرا ناگاه کوست.
ابوشعیب ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
گر کسی رادرمی صله ببخشد ز حسدجهد آن کن که بهم برنزند کوست ترا.
سوزنی ( از آنندراج ).
مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت دارم طلب که علت پایم زده ست کوست.
انوری ( از آنندراج ).
هزار بار به من بر طرب همی گذردکه کوست می نزند با دلم زهی چالاک.
رضی الدین نیشابوری.
و رجوع به کوس شود.