کوس. ( اِ ) به معنی فروکوفتن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). فروکوفتگی. ( ناظم الاطباء ). فروکوفتن. ( فرهنگ فارسی معین ). در مازندرانی «کوس » به معنی زور دادن کسی است به جلو. ( از حاشیه برهان چ معین ). || آن است که دو کس فراهم زنند و دوش به دوش به قوت بهم زنند. ( لغت فرس اسدی ص 197 ). دو کس که دوش بر دوش یا پهلو به پهلو زنند. صدمه. ( ازبرهان ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آزاری که از دوش بدوش یا پهلو به پهلوی یکدیگر زدن حاصل شود. صدمه.( فرهنگ فارسی معین ). کوفتن تن بر تن دیگری. تنه زدن. تنه. آسیب که با دوش یا پهلو بر کسی زنند. صدمه. ضربه. زخم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : بترسد چنین هر کس از بیم کوس چنین برخروشند چون زخم کوس.
فردوسی.
بدین شهر دروازه ها شد منقش از آسیب چتر و ز کوس عماری.
زینبی.
و رجوع به کوس یافتن ، کوس خوردن و کوس زدن شود. || طبل بزرگ بود. ( لغت فرس اسدی ). طبل که در لشکرها و مصافها زنند. ( صحاح الفرس ). نقاره بزرگ را گویند و آن را به سبب فروکوفتن به این نام خوانده اند. ( برهان ) ( آنندراج ). طبل و نقاره بزرگ. ( ناظم الاطباء ). نقاره بزرگ که عبارت است از یک پارچه پوست که بر روی بدنه ای بشکل کاسه بزرگ کشیده شده. طبل کلان. کوست. ( فرهنگ فارسی معین ). طبل. دهل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : علم ابر و تندر بود کوس او کمان آدینده شود ژاله تیر.
اسدی.
هوا نیلگون شد زمین آبنوس بجنبید هامون ز آوای کوس.
فردوسی.
چودانست کآمد ورا یار طوس همی برخروشید بر سان کوس.
فردوسی.
بریده سمند سرافرازدم دریده همه کوس و رویینه خم.
فردوسی.
گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان.
فرخی.
کوس تو کرده ست بر ره دامن کوهی غریو اسب تو کرده ست بر هر خامه ریگی صهیل.
فرخی.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان درافتد زلزله در هفت کشور.
عنصری.
امیر فرمود خلعت احمد راست کردند، طبل و علم و کوس و آنچه به آن رود که سالاران را دهند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270 ). آواز بوق و کوس و دهل و کاسه بیل بخاست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290 ). پس تاش سپاهسالار دررسید با کوس و علامتی و آلتی و عدتی تمام. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282 ). فرعون کوسی داشت که آواز آن چهار فرسنگ برفتی. ( قصص الانبیاء ص 107 ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
دهل، طبل بزرگ، کوست نیزگفته شده، بعربی هم کوس میگویند، کوست: آسیب، صدمه، لطمه، ضربه ( اسم ) واحد مسافت معادل ثلث فرسخ کروه . باد نکبائ که بروی باد دیگر به درازا وزد . یا کلمه است که بهنگام ترس از غرق شدن گویند.
فرهنگ معین
(اِ. ) دُهل ، طبل بزرگ . (اِ. ) گوشة جامه و گلیم و پلاس که از گوشه ای دیگر درازتر باشد.
فرهنگ عمید
۱. (موسیقی ) طبل بزرگ، دهل. ۲. [قدیمی] آسیب، صدمه، لطمه، ضربه: تبر از بس که زد به دشمن کوس / سرخ شد همچو لالکای خروس (رودکی: ۵۴۵ ).
گویش مازنی
/koos/ سمبه ی تفنگ، چمبه - فشار، صدمه، هول
دانشنامه آزاد فارسی
کوس (Kos) جزیره ای در یونان، از جزایر دودکانز، در دریای اژه با ۲۸۷ کیلومتر مربع مساحت و ۲۱,۳۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۸). بخشی از آن کوهستانی، و بخش های دیگر بسیار حاصل خیزند. این جزیره در فاصلۀ ۱۰ کیلومتری مرز ترکیه قرار دارد. شهر اصلی آن، کوس، در شمال شرقی جزیره واقع شده است. جزیره کوس از پیش از تاریخ مسکونی بوده و در ایلیاد نیز ثبت شده است. بقراط، پزشک یونانی، در این شهر زاده شد و مدرسه ای در آن تأسیس کرد. بقایای آسکلپیون، بیمارستانی که نام آن برگرفته از آسکلپیوس، الهۀ شفادهندۀ یونانی است، از قرن ۴پ م در این جزیره است.
کوس kus ( و نه kos ) : این واژه در سنسکریت کوص kuś فعلی به معنی گفتن، داد زدن است؛ ( Emile Burnouf. Dictionnaire classique sanscrit - francais. Paris: 1866. ) و این که در پارسی کوس رسوایی یا کوس بشارت گفته می شود، از همین روست؛ بعدها این واژه در پارسی حالت نام به خود گرفت و به معنی شَندَف ( طبل ) یا دهل به کار رفت؛ ولی کس kos که به مادگی جانداران گفته می شود، در سنسکریت یا از واژه ی کسله kosala به معنی شکاف است که امروزه گسل گفته می شود یا از کس kos که فعل سببی از کوس kus ( درآغوش گرفتن، بغل کردن ) به معنی به در آغوش گرفتن برانگیختن می باشد که در پارسی به صورت نام به کار رفته یعنی چیزی که باعث بغل کردن ماده می شود؛ ولی چون تنها آدمی است که بغل می کند، پس می توان گفت که کس از همان کسله به معنی شکاف گرفته شده است. ... [مشاهده متن کامل]
کوس: kōs - کوست - واژه فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) از آیین مانی ( مانوی ) به واژه های امروزی راه پیدا کرده است: شاید پیشتر ( قبل تر ) در واژه خودمانی! گفته بودم که مانی بنیان گذار نَقّالی ( پرده خوانی یا شاهنامه خوانی ) است، در نَسک ( کتاب ) ارژنگ که به گونه نقاشی هست دین خود را به گونه "خودمانی!" گسترش می داد! ... [مشاهده متن کامل]
مانی ( ماناگ، مانا ) به مانند یَشت های سِپَنتمان زرتشت دارای سروده نامه هست! به گفته هانس یواخیم کلیم کاینت در نسک ( کتاب ) هنر مانوی: مانی این بونِش ( فرق ) را داشت که برای گیرایی ( جذب ) بهتر مانویان ( برسان، برشان! ) ، از موسیقی و سازهای ایرانی بهره می برده است! ( ( سروده های مانی: 1. سرودهای بلند: فارسی میانه ( پارسیک ) : گفتار نفس زنده، گفتار نفس روشن پارتی: هُوَید گمان ( هُوَید: بخت نیک برای ما و آزاد شدن روان در زندان جسم ) ، اَنگَد روشنان ( اَنگَد: پیشوا ) 2. ستایش های ( مدحیه های ) بلند: فارسی میانه ( پارسیک ) : آفُرِشن یا آفُریشن ( āfurišn ) پارتی: آفریوَن ( āfrīwan ) 3. سروده های کوتاه: در آیین روز ورجاوند دوشنبه یا جشن سالانه بِمَه ( بِما ) خوانده می شد! فارسی میانه ( پارسیک ) : مَهر پارتی: باشاه ) ) کوس یکی از سازهای ایرانی است که مانی از آن بهره می برده است: به مانند طبل هست ولی به گونه کاسه ای ( بُشقابی ) و کَژهون ( بیضی، تخم مرغی شکل ) و کوبه ای ( زدنی، کوبیدنی ) است و از فلز روی ( رویین کوس ) یا آهن ( آهنین کوس ) یا طلا ( زرّین کوس ) ساخته می شده است و گونه های گوناگون دارد و هر کوسی، بسته به گونه کوبیدن آن دارای سَداهای ( صِداهای ) گوناگون هست! زِنهار ( زینهار ) : بیشتر " کوس" ها در بخش لغت نامه دهخدا آبادیس نوشته شده است و من برای یادآوری بخشی از آن را می نویسم تا با گونه های کوس آشنا شویم: کوس جنگی ( نبرد، رزم ) : در آغاز ( هنگامه ) جنگ زده می شد - دارای: بانگ مهیب و "بَم" بود! نمونه: در چکامه عثمان مختاری در شهریار نامه: وَز آن پس بفرمود تا کوس جنگ/ زدند و به بستند بر بور تنگ کوس بِشارت: در هنگام جشن و پایکوبی - دارای آوای "تیز و تند" یا صدای خوب و دلکش و نشاط آور بود! نمونه: چکامه خاقانی: کاس بخندید کز نشاط سحر گاه/ کوس بشارت نوای کاسه گر آورد کوس رَحیل: در هنگام کوچ کردن و درگذشتن کسی - دارای صدای سوزناک و "زیر" بود! نمونه: چکامه سلمان ساوجی: کوس رحیل می زند ای خفته ساربان/ برخیز و زود رو که روان است و کاروان ( ( سازه ی "هَنگ درام": انگار یکجا همه کوس ها را در خود جا ( جای ) داده است یا سَرهمی ( ترکیبی ) از همه ی کوس هاست و بسیار هموگنی ( شباهت ) نمایه ای ( ظاهری ) با کوس باستانی دارد! ) ) کوسیدن: kōsīdan، کوسید، کوستَن - واژه فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) معنی: زور زدن، فشار آوردن، کوفتن ( کوبیدن ) - آسیب، صدمه، گَزَند، خُسران، زَخم ( اوستایی: دُژَند، دوشَند! ) - آزار و اذیت، رنج و محنت، سختی و گرفتاری، درد و بیماری - دشمن، بد اندیش، بدسِگال، بد طینت، نابِکار، مُغرِض، بدخواه، بد دل، کج نظر، انگره ای ( پلیدانه! ) - شَماتَت، مَلامَت، سرکوفت، نِکوهش، سرزنش، بدگویی، زخم زبان زدن! می توان به جای واژه انگلیسی هیت دادن ( hit ) از واژه "کوسیدن" بهره گرفت که درست همان معنا را می دهد! نمونه: هیت نده >>> کوسید نده هیتر >>> کوسیده هیت دادن >>> کوسید دادن
واویلا😂
او را به بارگاه برد و امر نمود تا کوس بشارت زدند. ( چهل طوطی، ویرایش و بازنویسی زهرا نیرومند ) ؛ امر کرد تا بر طبل شادمانی، خوش خبری زدند
درستش کس هست و نه کص و نه کوس و نه کوص. از زبان عربی آمده است. در عربی به اندام تناسلی زن میگن کُسً. در انگلیسی میشه Pussy کس ✅ کص ❌ کوص ❌ کوس ❌
واژه کوس کاملا پارسی است این واژه ریشه نیاهندوایرانی حتی این واژه در زبان بختیاری که پیشه این زبان به زبان پارسی میانه رسد هست این واژه یعنی کوس صد درصد پارسی است. منبع. فرهنگ لغت معین
جایی خواندم کوس به معنی برآمدگی است که کلماتی مانند کوزه، گوز کمر، کُس ( واژن ) از آن گرفته شده اند و همگی معنی برآمده را می دهند حتی در شاهنامه نیز به شهر باستانی کوس اشاره می شود که در مازندران قرار داشته است و به احتمال زیاد در قسمت برآمده ی زمین ( مانند تپه ) جای داشته است
کوس کوتاه شده واژه اکوراسان میباشد. . . اکورا گویش دیگر اهورا میباشد. اهورا همان خورشید میباشد. سان یعنی همانند، مانند ( مثل واژه همسان ) . . . . اکوراسان یعنی ( همانند خورشید ) . . کوس نیز که امروزه برای چیزی که از خود صدا دارد مثل طبل در اصل برای ندا دادن یا ابزاری برای مطلع کردن دیگران میباشد و مثل اکوراسان که به شخص یا جایی یا چیزی اطلاق می شود که ندا دهنده باشد مثل طلوع خورشید در سپیده دم. . . . . ... [مشاهده متن کامل]
\پوست چرم، کوس ، دهل بزرگ
دقت بفرمایید واسه کوس به هر چیزی که سطح صاف داشته باشه گفته میشده مثلا برزدند بر کوس ها یعنی رو چیزی که سطح صافی داشت میزدند ( چی میزدند؟ منظورش ضربه بوده که رو اشعارشون نمی اوردند - چرا چون بیشتر این واژه رو برای طبل خاصی که بسیار بزرگ با سطح صاف بود استفاده میکردند و قطعا روی طبل ضربه میزدند ) ... [مشاهده متن کامل]
مثال دیگر آن کوسه می باشد که هرگز به معنای صدا دهنده نیست بلکه همانطور که میدانید کوسه پولک نداره و سطح بدن آن بسیار صاف هست از همین رو به آسانی سر می خورد و معنای هل دادن هم از همینجا امده = هر چیزی که صاف باشه به راحتی سر می خوره و هل داده میشه => کوسه به معنای سر خوردنده یا چیزی که پوست بسیار صافی دارد می باشد با عرض معذرت واژه کوس شعر یعنی کسی که صاف یا روان حرف میزند ( کنایه از بی حساب حرف زدن ) گفته میشه کوس خل = ( صاف = پاک = بطور کامل ) خل است = میگوییم یارو پاک خل شده است = یعنی صاف و کاملا دیوانه شده
در زبان فاخر لکی کُوس و کَن = برآمدگی و شیار
کوس می تواند به موارد زیر اشاره کند: به معنی فرو کوفتن است و در زبان فارسی به صورت مصدر هم بکار برده شده است کوستن به معنی کوفتن و زدن است کوس نوعی ساز در نظامی قدیم ایران بوده است در کتاب های لغت آن را به طور اجمال به دهل و طَبل و نقارهٔ بزرگ تعریف کرده اند ولی تفاوتش با سازهای دیگر ضربی این بوده که بدنهٔ آن به شکل کاسه یا نیم کاسه بوده است. ... [مشاهده متن کامل]
جزیره کس جزیرهٔ ای در کشور یونان در دریای اژه در نزدیکی جنوب غربی ساحل آسیای صغیر و در نزدیکی شهر بودروم ترکیه . کُس یا در انگلیسی کانت واژه ای عامیانه برای اشاره به فرج یا واژن زن است. به روش های مختلف دیگر به عنوان یک عبارت تحقیرآمیز استفاده می شود. این واژه می تواند به عنوان یک اصطلاح تحقیرآمیز و ناپسند برای یک زن در ایالات متحده، یک زن یا مرد زشت یا کودن در انگلستان، یا یک مرد کوچک در استرالیا و نیوزیلند استفاده شود.
کوس ( Kos ) : در زبان عبری به معنی فنجان، لیوان و جغد است
در گویش مازندرانی که به زبان پهلوی و فارسی باستان نزدیک تر می باشد کوس به ( چم ) معنی هُل دادن به کار می رود.
کوس: دکتر کزازی در مورد واژه ی " کوس" می نویسد : ( ( کوس به معنی تبیره و طبل بزرگ است که با آن نوبت می زده اند . کوس بُن اکنون است از کوستن در پهلوی و پارسی، به معنی کوفتن چنان می نماید که مصدر " کوستن " از کوس بر آمده باشد که در معنی کوبه و آسیب نیز به کار می رود . ... [مشاهده متن کامل]
می تواند بود که "کوس"، در بنیاد ، به معنی چنبر و چنبرین بوده باشد و تبیره را از آن روی که چنبرینه است، بدین نام نامیده باشند. بدین سان، کوس از دودمانی از واژگان خواهد بود که معنی چنبر در آنها نهفته است؛ واژگانی چون "کاس" و "کاسه " به معنی پیاله و جام و "کیس" به معنی چین و شکن بر این پایه دور نیست که قوس در تازی به معنی کمان ، نیز از کوس یا واژه ای همانند آن برآمده باشد . ) ) ( ( چو این کرده شد ماکیان و خروس کجا بر خروشد گه زخم کوس ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 255. )
کوس بر پیل بستن: کنایه ی ایماست از سپاه راندن و رهسپار شدن. ” وز آن جایگه کوس بر پیل بست به گُردان بفرمود و خود برنشست“ نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۹۴.
کوس فلک: کنایه از رعد کوس فلک را جرسش بشکند شیشه ی مه را نفسش بشکند شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۱.
کوس شعر=چون هنگام اعلان خبر یا مجازات مجرمین کوس میزدند شاعران در باری در پای کوس مدح شاعرانه میخواندند چون حاکم و پادشاه لایق مدح نبودند مردم به ان توجهی نمیکردند و منتظر اعلان خبر بودند و آن گزافات را ... [مشاهده متن کامل]
کوس شعر نام نهادند و از ان پس هرکس شعر بی مورد و یا سخن بی موردی میگفت میگفتند کوس شعر میگوید یعنی صرفای برای سرگرمی مردم و کوبیدن کوس سخن و شعر او ارزش دارد یعنی شعر بی ارزشی است لذا همین مسئله باعث عقب افتادگی من از رقیبانم گردیده چون من اصلا مدح حکام را در چند هزار غزل خود نسروده ام تا نگویند کوس شعر سروده والا در شاعری یک ماشین غزل سازی هستم. . .
کوس عید=تاخبر روئیت ماه از شهری معتبر می رسید فورا عالم محل به کوس زن دستور زدن کوس عید را میداد این اتفاق را با وجود رادیو من در کودکی در زمان ایت الله بروجردی و میلانی و ایت الله ابوالقاسم خویی شاهد ... [مشاهده متن کامل]
بودم که تلگراف بنمایندگان خود مثلا آیت الله اسراری نماینده ایات عظام بروجردی و خویی بود و ایتالله خواستار عندلیبی نماینده ایت الله میلانی که این هردو از روستای ما و هردو معاصرهم بودند هرموقع خبر عید واصل میشد کوس عید کوبیده میشد