کور گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) کور گردیدن. کور شدن. نابینا شدن : فرودآمدند از چمنده ستور شکسته دل و چشمها گشته کور.
فردوسی.
- کور گشتن بخت کسی ؛ نامساعد شدن بخت او. به خواب شدن بخت او. روی برتافتن بخت از او : گرفتی همه مال مردم به زور به یک ره چنین گشت بخت تو کور.
فردوسی.
فرهنگ فارسی
کور گردیدن . کور شدن
پیشنهاد کاربران
go blind
چشم باختن . [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( مص مرکب ) مرادف چشم سفید شدن و چشم شکستن . ( آنندراج ) . کنایه از کور شدن . از دست دادن نور چشم : نیست کاری بر کسی دل رامصفا ساختن باخت چشم آن کس که این آیینه را پرداز کرد. صائب ( از آنندراج ) . رجوع به چشم سفید شدن و چشم شکستن شود.