کور گشتن

لغت نامه دهخدا

کور گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) کور گردیدن. کور شدن. نابینا شدن :
فرودآمدند از چمنده ستور
شکسته دل و چشمها گشته کور.
فردوسی.
- کور گشتن بخت کسی ؛ نامساعد شدن بخت او. به خواب شدن بخت او. روی برتافتن بخت از او :
گرفتی همه مال مردم به زور
به یک ره چنین گشت بخت تو کور.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

کور گردیدن . کور شدن

پیشنهاد کاربران

go blind
چشم باختن . [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( مص مرکب ) مرادف چشم سفید شدن و چشم شکستن . ( آنندراج ) . کنایه از کور شدن . از دست دادن نور چشم :
نیست کاری بر کسی دل رامصفا ساختن
باخت چشم آن کس که این آیینه را پرداز کرد.
صائب ( از آنندراج ) .
رجوع به چشم سفید شدن و چشم شکستن شود.

بپرس