کور گردیدن

لغت نامه دهخدا

کور گردیدن. [ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) کور شدن. نابینا شدن : عمی ، تعمی ؛ کور گردیدن.( منتهی الارب ). و رجوع به کور شدن و کور گشتن شود.

فرهنگ فارسی

کور شدن . نابینا شدن

پیشنهاد کاربران

چشم باختن . [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( مص مرکب ) مرادف چشم سفید شدن و چشم شکستن . ( آنندراج ) . کنایه از کور شدن . از دست دادن نور چشم :
نیست کاری بر کسی دل رامصفا ساختن
باخت چشم آن کس که این آیینه را پرداز کرد.
صائب ( از آنندراج ) .
رجوع به چشم سفید شدن و چشم شکستن شود.

بپرس