گر آن کورچشمان به من نگروند
ز کری سخنهای من نشنوند.
نظامی ( اقبالنامه ).
|| ( اِ مرکب ) پارچه ای ریزبافت که تار و پود آن نیک درهم و تنگ و فشرده باشد : کورچشمی که بر تن یوز است
از پی شیر نر ندوخته اند.
خاقانی.
- کورچشم حریر ؛ نوعی پارچه ابریشمی. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدخل بعد شود.