کورموش. ( اِ مرکب )موش کور ( به اضافه ). ( از فرهنگ فارسی معین ). نوعی از موش باشد بغایت گنده و بدبوی و کریه منظر و روزها بیرون نیاید. ( برهان ) ( آنندراج ). خلد. جلذ . موش کور. انگشت برک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : خدای تعالی موشی بفرستاد که آن را کورموش خوانند تاآن بند را پاره کرد. ( تفسیر کمبریج از فرهنگ فارسی معین ). عرم ؛ کورموشان باشند. ( قصص الانبیاء ص 177 ). چشم ننهاده ست حق در کورموش زآنکه بی چشمش چریدن هست خوش.
مولوی.
فرهنگ فارسی
( اسم ) نوعی موش که بسیار بدبوی و کریه منظر است و روز ها بیرون نیاید : خدای تعالی موشی بفرستاد که آنرا کور موش خوانند تا آن بند را پاره کرد .