کوج

لغت نامه دهخدا

کوج. ( ص ) بمعنی کاج است که احول باشد. ( برهان ). کاج و احول. ( ناظم الاطباء ). کاج. کوچ. احول. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کاج و کوچ شود.

کوج. [ ک َ وَ ] ( ِا ) مطلق صمغ را گویند خواه صمغ عربی باشد و خواه غیر عربی. ( برهان ). صمغ و صمغ عربی. ( ناظم الاطباء ). گوج. مطلق صمغ ( عربی و غیر عربی ). ( فرهنگ فارسی معین ). اسم فارسی مطلق صمغ است که به هندی کوند نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). || جیبه جامه را نیز گویند که در روز جنگ پوشند. ( برهان ). جبه آجیده کرده پنبه دار که در روز جنگ پوشند. ( ناظم الاطباء ).

کوج. ( ترکی -مغولی ، اِ )کوچ. رحلت. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچ شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) احول .
کوچ . رحلت .

پیشنهاد کاربران

بپرس