کوتک

لغت نامه دهخدا

کوتک. [ ت َ ] ( ترکی ، اِ ) کُتَک. چوبدستی. عصا. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : بعضی را به چوب و کوتک تأدیب نموده و پاشا را از آن جهل و بدمستی ملامت کرده. ( عالم آرا ص 776 از فرهنگ فارسی معین ). || دسته هاون. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || چوب گازران. ( فرهنگ فارسی معین ). || با چوب زدن. ( ناظم الاطباء ). ضرب ( مطلق ). زدن ( چه با چوب و چه غیر آن ). کتک. ( فرهنگ فارسی معین ) : چند نفر از مستحفظین لشکر را گوش وبینی بریده ، سرداران سنگر را هم تعزیر نموده کوتک بسیاری زده... ( تاریخ گلستانه ). و رجوع به کتک شود.

کوتک. [ ت َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان پیشین است که در بخش راسک شهرستان ایرانشهر است و 150 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

کوتک. [ ت َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان رودبار است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 100 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

کوتک. [ ت َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان است و 130 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - چوبدستی عصا : بعضی را بچوب و کوتک تادیب نموده و پاشا را از آن جهل و بد مستی ملامت کرده . ۲ - دست. هاون . ۳ - چوب گازران . ۴ - ضرب ( مطلق ) زدن ( چه با چوب و چه غیر آن ) کتک .

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) = کتک : ۱ - چوبدستی ، عصا. ۲ - دستة هاون . ۳ - چوب گازران . ۴ - ضرب (مطلق ) زدن (چه با چوب و چه غیر آن )، کتک .

گویش مازنی

/kootek/ شال تابیده دولا که بیشتر در بازی ترنا به جای شلاق کاربرد دارد - قله ی کوه

پیشنهاد کاربران

بپرس