- کوته شدن دست کسی از چیزی ؛ بدان دسترس نداشتن :
از این راز گر هیچ آگه شود
ز چاره مرا دست کوته شود.
فردوسی.
و رجوع به کوتاه شدن شود.|| پایان یافتن. خاتمه پیدا کردن. تمام شدن :
سرم گر ز خواب خوش آگه شدی
ترا جنگ با شیر کوته شدی.
فردوسی.
دگر آنکه باشد نصیبین مراچو خواهی که کوته شود کین مرا.
فردوسی
- کوته شدن داوری ؛ پایان یافتن جدل و مرافعه. فصل خصومت. رفع شدن اختلاف : ولیکن چو معنیش یاد آوری
شوی رام و کوته شود داوری.
فردوسی.
رجوع به کوتاه شدن شود.