کوته دست

/kutahdast/

لغت نامه دهخدا

کوته دست. [ ت َه ْ دَ ] ( ص مرکب ) کوتاه دست. ( فرهنگ فارسی معین ). آنکه از تجاوز به مال و عرض کسان خودداری کند. ( فرهنگ فارسی معین ؛ ذیل کوتاه دست ) :
جوان که قادر گردد درازدست شود
امیر کوته دست است و قادر است و جوان.
فرخی.
|| آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام. ( فرهنگ فارسی معین ؛ ذیل کوتاه دست ) :
ما تماشاکنان کوته دست
تو درخت بلندبالایی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

کوتاه دست .

پیشنهاد کاربران

کوته دست ؛ کوتاه دست :
کند هر آینه غیبت حسود کوته دست
که در مقابله گنگش بود زبان مقال.
سعدی ( گلستان ) .

بپرس