زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
رودکی.
چرا عمر طاووس و درّاج کوته چرا مار و کرکس زِیَد در درازی.
ابوطیب مصعبی.
شب کوته که صبح زود دمیدنه نشان درازی روز است.
خاقانی.
این همه کارهای پهن و درازتنگ و کوته به یک نفس گردد.
خاقانی.
دست بدار ای چو فلک زرق سازز آستی کوته و دست دراز.
نظامی.
تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمی رسد به سیبت.
سعدی.
شب کوته و تو ملول و افسانه دراز.سیدشمس الدین نسفی.
ز دست کوته خود زیر بارم که از بالابلندان شرمسارم.
حافظ.
- کوته بودن چیزی از کسی یا چیزی ؛ دور بودن از آن : که شادان زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بدِ بدگمان.
فردوسی.
که ای برتر از جایگاه و زمان ز ما باد کوته بدِ بدگمان.
فردوسی.
ای هست کن ِ اساس هستی کوته ز درت درازدستی.
نظامی.
و رجوع به کوتاه شود.|| کوتاه بالا. کوتاه قامت. کوتاه قد. پست قد. پست بالا. قصیرالقامه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی.
منوچهری.
قوس گفت ار کوتهم من کوتهان معجب بوندتو درازی و دراز احمق بود ای هوشیار.
اسدی.
عقل ، دست و زبان کوته خوان آرزو، رأس مال مفلس دان.
سنائی.
بلنداز میوه گو کوتاه کن دست که کوته خود ندارد دست بر شاخ.
سعدی.
و رجوع به کوتاه شود.|| موجز. مختصر :
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت کوته لیکن قوی و بابنیاد.
کسائی.
قصه کوته به است از تطویل.( از تاریخ بیهقی ).
- کوته سخن ؛ سخن موجز : سخن چون حکیمان نکوگوی و کوته
که سحبان به کوته سخن گشت سحبان.
ناصرخسرو.
|| کم ارتفاع. ( فرهنگ فارسی معین ؛ ذیل کوتاه ) : ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب.بیشتر بخوانید ...