کوتاه عمر. [ ع ُ ] ( ص مرکب ) که عمرش کوتاه باشد. کوتاه زندگانی. کوته زندگانی. که مدت حیاتش طولانی نباشد : یکایک همی پروریشان به ناز چه کوتاه عمر و چه عمر دراز.
فردوسی.
و از اینجا گفته اند که عاشقان کوتاه عمر باشند. ( سندبادنامه ص 150 ). درخت شفتالو کوتاه عمرباشد. ( فلاحت نامه از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کوته زندگانی شود.
فرهنگ فارسی
که عمرش کوتاه باشد. کوتاه زندگانی
پیشنهاد کاربران
اندک بقا ؛ آنکه یا آنچه اندک پاید. کوتاه عمر: باد چو صبح نخست خصم تو اندک بقا باد چو مهر سپهر امر تو گیتی مدار. خاقانی. بر نوبهار باغ جهان اعتماد نیست کاندک بقاست آنهمه چون سبزه جوان. خاقانی. گردون در آفتاب سلامت کرا نشاند کآخر چو صبح اولش اندک بقا نکرد. خاقانی.