کوتاه ساختن

لغت نامه دهخدا

کوتاه ساختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) کم کردن درازی چیزی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه
که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی.
وحشی ( از فرهنگ فارسی معین ).
تمریط؛ کوتاه ساختن آستین جامه را چندانکه همچو چادر گردد. ( منتهی الارب ). || مختصرکردن. || قطع کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

۱ - کم کردن درازی چیزی : زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی . ۲ - مختصر کردن . ۳ - قطع کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس