بدسگالان تو از هر شادیی کوتاه دست
مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز.
سوزنی.
میان دو بدخواه کوتاه دست نه فرزانگی باشد ایمن نشست.
( بوستان ).
زلیخای جهان کوتاه دست است اگر پیراهن تن کنده باشی.
صائب ( از آنندراج ).
|| نامتجاوز به مال و عرض کسان.( فرهنگ فارسی معین ). بادیانت. ( ناظم الاطباء ). خویشتن دار. پرهیزگار. که کف نفس دارد : اگر خواهی دراززبان باشی ، کوتاه دست باش. ( قابوسنامه ).بلندهمت و کوتاه دست دستوری
که قدر چرخ بلند است پیش او کوتاه.
امیر معزی ( از آنندراج ).
و آنچه عبداﷲ عامر کرد عوام گویند همه عبداﷲ عمر کرد و او خود زاهد و کوتاه دست بود از دنیا و طلب جاه و نعمت. ( کتاب النقض ).به پیروزی عقل کوتاه دست
به خرسندی زهد خلوت پرست.
نظامی.
قوی بازوانند و کوتاه دست خردمند و شیدا و هشیار و مست.
نظامی.
|| غافل و سست و ضعیف. ( ناظم الاطباء ). ناتوان : گر توانا بینی ار کوتاه دست
هر که را بینی چنان باید که هست.
سعدی ( کلیات چ مصفا ص 856 ).
چه خوش گفت درویش کوتاه دست که شب توبه کرد و سحرگه شکست.
سعدی ( بوستان ).