به گیتی بهی بهتر از گاه نیست
بدی بدتر از عمر کوتاه نیست.
فردوسی.
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.
فردوسی.
کسی را که کوتاه باشد خردز دین نیاکان خود بگذرد.
فردوسی.
بدو گفت ما را جز این راه نیست به گیتی به از راه کوتاه نیست.
فردوسی.
زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بدکننده را زندگانی کوتاه باشد. ( تاریخ بیهقی ). چون شیر پیش آمدی خشتی کوتاه دسته قوی به دست گرفتی ونیزه سطبر کوتاه. ( تاریخ بیهقی ). و رجوع به کوته شود.- کوتاه بودن دست کسی از چیزی ؛ دسترسی نداشتن بدان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
که چون رفتی امروز و چون آمدی
که کوتاه باد از تو دست بدی.
فردوسی.
چو زو درگذشت و پسر شاه بودبدان را ز بد دست کوتاه بود.
فردوسی.
ز مرزی کجا مرز خرگاه بوداز او زال را دست کوتاه بود.
فردوسی.
وقت منظر شد و وقت نظر خرگاه است دست تابستان از روی زمین کوتاه است.
منوچهری.
هم اکنون به خانه بازفرست که دست تو از وی کوتاه است. ( تاریخ بیهقی ).تا نباشد ز بدی همچو تو دستش کوتاه
نتواند که کند با تو کسی پای دراز.
سنائی ( از فرهنگ فارسی معین ).
پای ما لنگ است و منزل بس درازدست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
حافظ.
و رجوع به کوتاه دست شود.- کوتاه بودن زبان ؛ به علت نداشتن حق ، دعوی و سخن گفتن نتوانستن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کوتاه زبان و کوته زبان شود.
|| کم ارتفاع. مقابل بلند ومرتفع. ( فرهنگ فارسی معین ). || پست. ( ناظم الاطباء ). مقابل بلند :
صدهزارت حجاب در راه است
همتت قاصر است و کوتاه است.
سنائی ( حدیقة الحقیقه ).
|| نارسا و کوچک ، چنانکه جامه بر اندام : کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پاره ای دگرش درفزوده ای.بیشتر بخوانید ...