بگفتا به چوبش بکوبند پشت
که با مهتر خود چراشد درشت.
میرظهیرالدین مرعشی ( از تاریخ گیلان ).
- آهن سرد کوبیدن ؛ کنایه است از، کاری بیهوده کردن. به امری محال و نامعقول پرداختن. نظیر: آب به غربال پیمودن : از این در کآمدی نومید برگرد
به بیهوده مکوب این آهن سرد.
( ویس و رامین ).
ور آهن دل بود بنشین و برگردخبر ده تا نکوبم آهن سرد.
نظامی.
دگر ره سر از این اندیشه برکردکه از خامی چه کوبم آهن سرد.
نظامی.
ای محدث از خطاب و از خطوب درگذشتم آهن سردی مکوب.
مولوی.
بی مجاعت نیست تن جنبش کنان آهن سرد است می کوبی بدان.
مولوی.
چند کوبی آهن سردی ز غی دردمیدن در قفس هین تا به کی.
مولوی.
و رجوع به کوفتن شود.- پای کوبیدن ؛ رجوع به پای کوبیدن شود.
|| آسیب رساندن. ( فرهنگ فارسی معین ذیل کوفتن ). صدمه زدن و آسیب رسانیدن. ( ناظم الاطباء ذیل کوفتن ) :
همی آتش افروزد از گوهرش
همی مغز پیلان بکوبد سرش.
فردوسی.
این بار گران بکوبدت بی شک هم گردن و پشت و مهره پره.
ناصرخسرو.
و رجوع به کوفتن شود. || پایمال کردن. پاسپار کردن. ( ناظم الاطباء ذیل کوفتن ) : ورا بارگی باش و گیتی بکوب
ز دشمن زمین را به نعلت بروب.
فردوسی.
دهستان بکوبید در زیر نعل بتازید از خون کنید آب لعل.
فردوسی.
تاج نهد بر سر و آنگاه بازخرد بکوبدت به زیر نعال.
ناصرخسرو.
و رجوع به کوفتن شود.- کوبیدن به پای یا به پی ؛ پایمال کردن :
چنین گفت کین مرد،گیتی به پای
بکوبد به رزم و به پاکیزه رای.
فردوسی.
نگه کن که شهر بزرگی است ری نشاید که کوبند پیلان به پی.
فردوسی.
و رجوع به کوفتن شود. || پیمودن. به سرعت طی کردن. تاختن : سوی هفتخوان من به نخجیر شیر
بیایم شما ره مکوبید دیر.
فردوسی.
|| دق الباب کردن. ( ناظم الاطباء ذیل کوفتن ). در زدن : بیشتر بخوانید ...