کوب خوردن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) کوفته شدن. مقروع گشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوب شود. || ضرب خوردن. کتک خوردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : ز بس که حاسد تو کوب خورد چون انگور همی بجوشد بر خود ز غم به سان عصیر.
رضی الدین نیشابوری.
و رجوع به کوب شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - کوفته شدن مقروع کشتن . ۲ - ضرب خوردن کتک خوردن .