سرای خود را کرده ستانه زرین
به سقف خانه پدر بر ندیده کهگل و ویم.
سوزنی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
رنگ رویم فتاد بر دیوارنام کهگل به زعفران برخاست.
خاقانی.
روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من.
خاقانی.
خود تو کفی خاک به جانی دهی یک جو کهگل به جهانی دهی.
نظامی.
تر و خشکی اشک و رخسار من به کهگل براندود دیوار من.
نظامی.
کی آن دهان مردم است سوراخ مار و کژدم است کهگل در آن سوراخ زن کژدم منه بر اقربا.
مولوی ( از فرهنگ فارسی معین ).
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدارچرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد.
حافظ.
چون عمر سر آمد حسن از عیش عنان تافت کهگل چه کند بام چو بنیاد نمانده ست.
میر حسن دهلوی ( از آنندراج ).
رجوع به کاهگل شود.