کهول. [ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ کهل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) :
انبیااند بدانگاه که پیران وکهولند
حکمااند از آن وقت که اطفال و صغارند.
ناصرخسرو.
و شیوخ و کهول از سرمستی دست بسته شده. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به کَهْل شود.کهول. [ ک َ ] ( ع اِ ) تننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عنکبوت. ( محیط المحیط )( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده بعد شود. || ( ص ) مردی که در ریش او موهای سیاه و سفید باشد. ( آنندراج ) ( از غیاث ) ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دو ماده قبل و کهولة و کهولت شود.
کهول. [ ک َهَْ وَ ] ( ع اِ ) تننده ، یا نوعی از آن. ( منتهی الارب ). عنکبوت. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). رجوع به معنی اول ماده قبل شود.