کهنه گشتن. [ ک ُ ن َ / ن ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) کهنه گردیدن. ازکارافتاده و فرسوده شدن. || از چشم افتادن. مورد بی اعتنایی قرار گرفتن : بدو گفت رامشگری بر در است که از من به سال و هنر برتر است نباید که در پیش خسرو شودکه ما کهنه گردیم و اونو شود.فردوسی.