کهنه سوار

لغت نامه دهخدا

کهنه سوار. [ ک ُ ن َ / ن ِ س َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) سوار مجرب. سوار آزموده. ( فرهنگ فارسی معین ). || بهادر نامدار و مشهور. ( ناظم الاطباء ). کهنه کار در جنگ. جنگ آزموده. ( فرهنگ فارسی معین ). || سرآمد پهلوانان. ( آنندراج ) :
ای تا ابد از کهنه سواران تو مریخ
وی از ازل از پیر غلامان تو کیوان.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
|| ( اصطلاح زورخانه ) مرشد زورخانه. کسی که تعلیم کشتی گیری و ورزش باستانی دهد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
آفرین باد به گفتار خوش کهنه سوار
آن پسرخوانده پریای ولی در همه کار.
میرنجات ( از فرهنگ فارسی معین ).
|| آنکه کارآزموده و مجرب باشد. ( ناظم الاطباء ). بسیار ماهر و زرنگ : از آن کهنه سوارهاست. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سوار مجرب سوار. آزموده . ۲ - کهنه کار در جنگ جنگ آزموده . ۳ - ( زورخانه ) مرشد زورخانه کسی که تعلیم کشتی گیری و ورزش باستانی دهد : آفرین باد بگفتار خوش کهنه سوار آن پسر خواند. پریای ولی در همه کار . ( گل کشتی ) ۴ - بسیار ماهر و زرنگ : از آن کهنه سوار هاست .

فرهنگ عمید

سوار کهنه کار و باتجربه.

دانشنامه آزاد فارسی

پیشنهاد کاربران

بپرس