کهنه دوز. [ ک ُ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) آنکه جامه کهنه دوزد و وصله زند. مجازاً، مقلد. کهنه پرست. ( کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات ) : چون مرا جمعی خریدار آمدند کهنه دوزان جمله در کار آمدند.
مولوی.
کهنه دوزان گر بدیشان صبر و حلم جمله نودوزان شدندی هم به علم.