کهنه دوز

لغت نامه دهخدا

کهنه دوز. [ ک ُ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) آنکه جامه کهنه دوزد و وصله زند. مجازاً، مقلد. کهنه پرست. ( کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات ) :
چون مرا جمعی خریدار آمدند
کهنه دوزان جمله در کار آمدند.
مولوی.
کهنه دوزان گر بدیشان صبر و حلم
جمله نودوزان شدندی هم به علم.
مولوی.

فرهنگ فارسی

آنکه جام. کهنه دوزد و وصله زند ٠ مجازا مقلد ٠ کهنه پرست ٠

پیشنهاد کاربران

کهنه پیرا. [ ک ُ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) که جامه های کهن را مرمت کند. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
کهنه پیرایان صنع ازبهر نوعهدان باغ
رزمه ها از کارگاه روم و ششتر کرده اند.
( ترجمه محاسن اصفهان ص 106، از یادداشت ایضاً ) .

بپرس