وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی
بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش.
خاقانی.
ز تاریخ کهنسالان آن بوم مرا این گنجنامه گشت معلوم.
نظامی.
کهن سالان این کشور که هستندمرا بر شقه این شغل بستند.
نظامی.
همان صاحب سخن پیر کهن سال چنین آگاه کرد از صورت حال.
نظامی.
کهن سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مردن قریب.
سعدی ( بوستان ).
شنید این سخن مرد کارآزمای کهن سال و پرورده پخته رای.
سعدی ( بوستان ).
|| قدیم. دیرینه. ( فرهنگ فارسی معین ). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد : مهر شرف به صفه شاه اخستان رسید
صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت.
خاقانی.
ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال کش ز شب و روز حام و سام برآمد.
خاقانی.
که می داند که این دیر کهن سال چه مدت دارد و چون بودش احوال.
نظامی.
فرودآمد بدان دیر کهن سال بر آن آیین که باشد رسم ابدال.
نظامی.
ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را.
صائب.