کنگاش

لغت نامه دهخدا

کنگاش. [ک ِ / ک َ ] ( ترکی - مغولی ، اِ ) کنگاج است که صلاح و مصلحت و مشورت باشد و به این معنی با سین بی نقطه ( کنگاس ) هم آمده است. ( برهان ). کنگاج. ( از آنندراج ). مشورت و صلاح پرسی و این لفظ ترکی است. ( غیاث ). صلاح و مصلحت و تدبیر و مشورت در کار مهم. از کسی رأی و تدبیرخواستن. ( ناظم الاطباء ). مشورت و در صراح ترجمه شوری. ( از فرهنگ جهانگیری ). کنگاج. کنکاش. کنکاج. کنیکاش. کنیگاش. شور. مشورت. ( فرهنگ فارسی معین ). || خرچنگ را نیز گویند که سرطان باشد. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) شور مشورت .

مترادف ها

conference (اسم)
گفتگو، محاوره، مذاکره، مشاوره، کنگاش، همرایزنی، مفاوضه

فارسی به عربی

موتمر

پیشنهاد کاربران

بپرس