نیست ما را مشت گندم در کنون
باز دیناری به کیسه اندرون.
علی فرقدی ( از فرهنگ رشیدی ).
کنون. [ ک ُ ] ( ق ) به معنی اکنون آمده یعنی این زمان و حالا و الحال و الان و از «کنون » گاهی کاف را حذف نموده «نون » گویند... و گاهی «نون » را حذف کنند و الف بر «کنون » بیفزایند و «اکون » گویند و در خوارزم بسیار شنیده ام. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ). اکنون و حالا و الحال و این زمان. ( ناظم الاطباء ). اکنون = نون. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان
از من دل و سگالش و از تو تن و زبان.
رودکی.
کنون کنده و سوخته خانه هاشان همه بازبرده به تابوت و زنبر.
رودکی.
کنون همانم و خانه همان و شهر همان مرا نگویی کو چه شده است شادی و سوک.
رودکی.
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش کنون شود مژه من ز خون دیده خضاب.
خسروانی.
و کنون باز ترا برگ همی خشک شودبیم آن است مرا بشک بخواهد ز دنا.
بلعباس عباسی.
می تند گرد سرای و در تو غنده کنون باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان.
کسایی.
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.
کسایی.
بیلفغده باید کنون چاره نیست بیلفنجم و چاره من یکی است.
بوشکور ( از گنج بازیافته ص 23 ).
جهان شده فرتوت چو پاغنده سر و گیس کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش.
بوشعیب ( از لغت فرس چ اقبال ص 467 ).
سرآمد کنون قصه یزدگردبه ماه سفندارمذ روز ارد.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2600 )
کنون گر به رزمند یاران من به بزم اندرون غمگساران من
یکی نامجوی و دگر شادروز
مرا بخت برگنبد افشاند گوز.
فردوسی.
ایا بلایه اگر کارکرد پنهان بودکنون توانی باری خشوک پنهان کرد.
منجیک.
یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون بیشتر بخوانید ...