کنوع. [ ک ُ ] ( ع مص ) فراهم آمدن و منقبض گردیدن و ترنجیدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). با هم آمدن اعضا. ( تاج المصادر بیهقی ). || آزمند و حریص گشتن. ( آنندراج ): کنع فی الامر؛ آزمند و حریص گشت. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). کنع الرجل فی الشی ٔ؛ طمع کرد آن مرد در آن چیز. ( ناظم الاطباء ). || چفسیدن مشک در جامه. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). چسبیدن مشک به جامه. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گریختن از کار و بددل شدن. ( آنندراج ): کنع عن الامر؛ گریخت از آن و بددل شد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زدن بر انگشتها چندانکه خشگ گرداند آب را. || سوگند خوردن به خدای برتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فروتنی و نرمی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). فروتنی کردن و نرمی نمودن. ( ناظم الاطباء ). فروتنی نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ). نزدیکی به خواری و تذلل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || به غروب مایل شدن ستاره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || پر فراهم آوردن مرغ وقت فرود آمدن از هوا. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).فراهم آوردن عقاب پرها را وقت فرود آمدن از هوا. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || نزدیک آمدن کار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). نزدیک آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ).