از تو دارم هر چه در خانه خنور
وز تو دارم آرد گندم درکنور.
رودکی ( از لغت فرس چ اقبال ص 138 ).
هر چه بودم به خانه خم و کنورو آنچه از گونه گون قماش و خنور.
طیان ( از لغت فرس ایضاً ).
و رجوع به کنون شود.کنور. [ک َ / ک ِ ] ( اِ ) مکر و فریب و مردم بازی دادن هم هست. ( برهان ).کنبور است. ( فرهنگ جهانگیری ). مکر و فریب و حیله. ( ناظم الاطباء ).
کنور. [ ک ُ / ک َ ] ( اِ ) رعد برادر برق. ( برهان ). رعد.( فرهنگ رشیدی ). رعد باشد و آن را «تندر» و «تندور» و... گویند. ( جهانگیری ). رعد باشد که آن را تندر و تندور و آسمان غریو و آسمان غرش نیز گویند. ( انجمن آرا )( آنندراج ). تندر و رعد. ( ناظم الاطباء ) :
بلرزید صحرا و کوه از کنور
تو گفتی که برق آتشی زد به طور.
فرقدی ( از فرهنگ رشیدی ).
کنور. [ ک ُن ْ وَ ] ( ص ) کننده که فاعل باشد و دساتیری است. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). کننده و عامل و فاعل. ( ناظم الاطباء ). از برساخته های فرقه آذرکیوان است.