کننده تبر زد همی از برش
پدید آمد از دور جای درش.
فردوسی.
محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند و بر دیواری که به جانب مشرق است دری پنجمین بکندند. ( چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین ).بیاد لعل او فرهاد جان کن
کننده کوه را چون مرد کان کن.
نظامی.
|| از جای برآورنده. ( فرهنگ فارسی معین ).- کننده در خیبر ؛ کنایه از حضرت علی. ( غیاث ) ( آنندراج ). علی علیه السلام. ( فرهنگ فارسی معین ) :
مردی ز کننده در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس.
( منسوب به حافظ ).
کننده. [ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] ( نف ) اسم فاعل از کردن. فاعل و عامل و گماشته. کارگزار و نماینده. سازنده. ( ناظم الاطباء ). ترجمه عامل. ( آنندراج ). عامل. سازنده. انجام دهنده. ( فرهنگ فارسی معین ) : و این کننده این خانه را آشکار کند. ( تاریخ سیستان ). || ( اصطلاح فلسفه ) فاعل. علت محدثه : کننده چیز آن بود که هستی چیز را به جای آورد. ( دانشنامه ص 69 از فرهنگ فارسی معین ).