کنند. [ ک َ ن َن ْ ] ( اِ ) افزاری باشد که چاه کنان و گل کاران بدان زمین کنند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). || بیلی را نیزگفته اند که سر آن خمیده باشد و برزیگران کار فرمایند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). بیلی که سر آن کج باشد ( خمیده ) و برزگران دارند و ظاهراً کلند است. ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ). بیلی باشد سراندرچفته ، برزگران دارند و به ماوراءالنهر بیشتر بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 90 ). بیلی باشد سرچفته که برزگران دارند و آن را به زبان تازی معول خوانند. ( اوبهی ). کلند. کلنگ. آلتی با سری آهنین و دسته چوبین به سه چهار بزرگی تیشه که بدان زمین کنند و امروز کلنگ گویند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): العزق ؛ شکافتن زمین به کنند. ( تاج المصادر بیهقی ) :
مرد دینی رفت و آوردش کنند
چون همی مهمان در من خواست کند.رودکی ( از لغت فرس چ اقبال ص 9 ).
وگرت خنده نیاید یکی کنند بیار
و یک دو بیتک از این شعر من بکن به کنند.ابوالعباس ( از لغت فرس ایضاً ).
برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان.خجسته ( از لغت فرس ایضاً ).
آنچه ببخشید اگر گنج نهادی زمین
گشتی تا پشت گاو کنده به روئین کنند.سوزنی.