کنغال

لغت نامه دهخدا

کنغال. [ ک ُ ] ( اِ ) پنهان و خفیه دیدن دوستان.( برهان ). کنغاله. ( فرهنگ فارسی معین ). دیدار دوستان در پنهانی و به طور خفیه. ( ناظم الاطباء ). ( از: کنک + آل ) جماش. آنکه پنهانک دوست را بیند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). به این معنی ظاهراً مصحف کیغال است که در لغت فرس آمده. رجوع به کنغاله شود. مؤلف فرهنگ رشیدی «کیغال » را مصحف «کنغال » می داند. ( از حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به ماده بعد و کیغال شود.

کنغال. [ ک ِ ] ( ص ) کنغاله. ( فرهنگ فارسی معین ). امردباز وغلام باره و در اصل کنک غال بود یعنی امرد را می غلطاند. ( فرهنگ رشیدی ). کنک به معنی امرد کنده است و غالیدن غلطانیدن و کنک غال غلطاننده و زیر و بالاکننده کنک ، یعنی امردباز و لوطی. کاف دوم کنک محذوف شده کنغال و کنغاله ماند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
ز احتساب نفاذت مؤذنست و امام
کسی که بوده از این پیش فاسق و کنغال.
؟ ( از فرهنگ رشیدی ).
|| زن جوان بدعمل و زشت کردار. ( ناظم الاطباء ). کنغال به معنی قحبه غلط است. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به کنغالگی شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس