معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گوشت.
محمدبن مخلد سگزی ( از تاریخ سیستان ص 214 ).
نشانه شد روانت سرزنش را
چو بگزید از کنشها این کنش را.
( ویس و رامین ).
هنرهای تو پیداتر ز خورشیدکنشهای تو زیباتر ز امید
کنشهایی کزو بینیم هموار
بود بر حکم و بر فرمان دادار.
( ویس و رامین ).
و این به حول قوت و کنش من است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 33 ).غرض آن بد او را بدانسان کنش
که از ما نباشد بدو سرزنش.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
آنچه در عالم هست به دو قسم منقسم شود بخشش و کنش ومراد او تقدیر است و فعل و هر یک بر آن دیگر مقدر است و بعد از آن در موارد تکلیف سخن گزار گشت و به سه قسم تقسیم کرد: منش و گویش و کنش. ( ترجمه ملل و نحل شهرستانی چ نائینی ص 253 ).ندارد به آن حسن و فعل و کنش
کسی بیش از این طاقت سرزنش.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).
- بدکنش ؛ بدکار. بدکردار. بدفعل. و رجوع به همین ماده شود.- خوش کنش ؛ مقابل بدکنش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- نیکوکنش ؛ نیکوکردار. و رجوع به همین ماده شود
- نیکی کنش ؛ نیکوکنش.
|| رسم و عادت. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || یکی ازاعراض. ان یفعل. ( فرهنگ فارسی معین ) : یکی کنش که به تازی «ان یفعل » گویند. ( دانشنامه از فرهنگ فارسی معین ). || خوی. || روش و طریقه. || ترتیب. || وضع. || گناهکاری و عصیان. ( ناظم الاطباء ). || حالی است که اندک اندک از گوهری ظاهر می شود در گوهری چنانکه هیچ دو حال از آن اثر با هم موجود نباشد بلکه یکی نیست همی شود و دیگری هستی می یابد. ( مصنفات باباافضل رساله 2 ص 23 ) ( فرهنگ فارسی معین ). || مخفف کنشت است که آتشکده و معبد یهودان باشد. ( برهان ). کنیسه. ( غیاث ). معبد ترسایان و یهودان وآتشکده. ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...