گشاده در هر دو آزاده وار
میان کوی کندوری افکنده خوار.
بوشکور ( از لغت فرس اسدی ).
مردی بود [ حاجب بزرگ ] که از وی رادتر و فراخ کندوری و حوصله دارتر و جوانمردتر از او کم دیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156 ).ای بر کنار گوشه کندوری سخات
خوان هزارکاسه نه چرخ ماحضر.
بدرالدین جاجرمی ( از جهانگیری ).
که دامنم بگرفته است و می کشد عشقی چنانکه گرسنه گیرد کنار کندوری.
مولوی.
جمله مهمانان در آن حیران شدندانتظار دور کندوری بدند.
مولوی.
|| بعضی پیش انداز را گفته اند یعنی پارچه ای که در پیش سفره و روی زانو اندازند به وقت چیزی خوردن. ( برهان ). پیش انداز و پارچه ای که در سر سفره و سر میز بر روی زانوها گسترند. ( ناظم الاطباء ). || جشنی که مخصوص شرافت حضرت فاطمه سلام اﷲ علیها می گیرند و زنهای پرهیزگار باید در این جشن حاضر باشند و غذایی که در این روز طبخ می کنند نبایدهیچ مردی آن را ببیند. || قسمی از کدو. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).