کندوکوب. [ ک َ دُ ] ( ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) کنایه از تشویش و بی قراری. ( برهان ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). اضطراب و بی قراری. ( فرهنگ رشیدی ). کندن و کوفتن. ( فرهنگ عامیانه جمالزداه ) : نه گفت اندر او کار کردی نه چوب شب و روز از او خانه در کندوکوب.
سعدی.
در آن جماعت بی عاقبت در کندوکوب و رفت وروب آن ساحت دلپذیر تقصیر نکرده. ( مجمل التواریخ گلستانه ). نشیند چو بر زانوی کندوکوب فتد کوه پهلوی پوسیده چوب.
ظهوری ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) اضطراب تشویش آشوب : نه گفت اندر و کار کردی نه چوب شب و روز از و خانه در کندو کوب . ( بوستان سعدی )