کنده کردن

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) ( کشتی ) داوی است از کشتی و آن پای خود را در پای حریف بند کرده زور بر سین. حریف آوردن است : خصم را کنده چو کردی زغمش فارغ ساز . دست را بر شکمش بند و بدورش انداز . ( گل کشتی ) ۲ - کنده بر پای مجرم و متهم و غیره نهادن : مشارالیه بمیان. گرایلی رفته : علی خان را کنده و دو شاخه کرده ...

پیشنهاد کاربران

بپرس