سمرقند کندمند بذینت کی افکند
از چاچ ته بهی همیشه ته خهی.
ابوالینبغی ( از مسالک الممالک ابن خردادبه از فرهنگ فارسی معین ).
وگرنه شود بوم ما کندمند
ز اسفندیار آن بد بدپسند.
فردوسی.
دگر دید شهری همه کندمنددر آن شهر سهمین درختی بلند.
اسدی.
رجوع به کند و مند شود. || پریشان و خراب. ( فرهنگ فارسی معین ) : مادر بسیار فرزندی ولیک
خوار داریشان همیشه کندمند.
ناصرخسرو ( از فرهنگ فارسی معین ).