باد فراش آسمانش تا زند
بارگاه و کندلان کوس و علم.
شرف الدین شفروه.
عصمت نهفته رخ به سراپرده ات مقیم دولت گشاد رخت بقا زیر کندلان.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص قیح ).
این یکی کندلان زد آن خیمه فکر هرکس به قدر همت اوست.
نظام قاری ( دیوان ص 51 ).
منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان بر کندلان چرخ مدور نوشته اند.
نظام قاری ( دیوان ص 24 ).
ناگاه ز کندلان به در جست عمودبر پای از آن میانه برخاست که من.
نظام قاری ( دیوان ص 124 ).
کندلان. [ ک ُ دِ / دُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان براآن است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 121 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ). از قرای اصفهانست. ( از معجم البلدان ) ( از لباب الانساب ).