کندلان

لغت نامه دهخدا

کندلان. [ ک ُ دُ / دَ ] ( اِ ) نوعی از خیمه را گویند و بعضی این لغت را ترکی می دانند. ( برهان ). خیمه ای بزرگ که در پیش درگاه ملوک بر پای دارند و این لغت را برخی ترکی می دانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). خیمه ای کلان و بزرگ که در پیش دروازه پادشاه استاده کنند و این لفظ ترکی است. ( غیاث ). خیمه ای بزرگ که پیش ملوک ایستاده کنند و بعضی گویند ترکی است. ( فرهنگ رشیدی ). نوعی از خیمه و چادر. ( ناظم الاطباء ) :
باد فراش آسمانش تا زند
بارگاه و کندلان کوس و علم.
شرف الدین شفروه.
عصمت نهفته رخ به سراپرده ات مقیم
دولت گشاد رخت بقا زیر کندلان.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص قیح ).
این یکی کندلان زد آن خیمه
فکر هرکس به قدر همت اوست.
نظام قاری ( دیوان ص 51 ).
منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان
بر کندلان چرخ مدور نوشته اند.
نظام قاری ( دیوان ص 24 ).
ناگاه ز کندلان به در جست عمود
بر پای از آن میانه برخاست که من.
نظام قاری ( دیوان ص 124 ).

کندلان. [ ک ُ دِ / دُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان براآن است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 121 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ). از قرای اصفهانست. ( از معجم البلدان ) ( از لباب الانساب ).

فرهنگ فارسی

نوعی ازخیمه، خیمه بزرگ، خیمهای که جلودرگاه پادشاهان برپاکنند
( اسم ) خیم. بزرگ که در پیش در گاه ملوک بر پای دارند : عصمت نهفته رخ بسرا پرده ات مقیم دولت گشاده رخت بقا زیر کندلان . ( حافظ )

فرهنگ عمید

۱. نوعی خیمه، خیمۀ بزرگ.
۲. خیمه ای که جلو درگاه پادشاهان برپا می کردند.

پیشنهاد کاربران

بپرس