کندفهم. [ ک ُ ف َ ] ( ص مرکب ) کندذهن. ( آنندراج ). کودن و بیهوش. ( ناظم الاطباء ). کندفهمنده. آنکه دیر مطالب را فهم کند. کندذهن. دیرفهم. ( فرهنگ فارسی معین ). بلید. کودن. بطی ءالانتقال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هر کجا تیزفهم و فرزانیست بنده کندفهم نادانیست.
سنائی.
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه دیر مطالب را فهم کند کند ذهن دیر فهم : هر کجا تیز فهم و فرزانی است بند. کند فهم و نادانی است . ( حدیقه )
فرهنگ عمید
آن که مطلبی را دیر درمی یابد، کم هوش، کودن.
پیشنهاد کاربران
کسی که دیر می فهمد
خنگ خدا
متضاد آن تندفهم. [ ت ُ ف َ ] ( نف مرکب / ص مرکب ) آنکه سخن را زود دریابد. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . زیرک و بافِراست و باهوش و حاضرکلام. ( ناظم الاطباء ) : ایاز تندفهم تیزبینش نگار کارگاه آفرینش. زلالی ( از آنندراج ) . رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.
تنک فهم. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ف َ ] ( ص مرکب ) کسی که قوه ٔ مدرکه ٔ وی سست و ضعیف باشد. ( ناظم الاطباء ) : به صد جانش خریدم کی روا باشد که بفروشم به تحسین تنک فهمان و احسان لئیمانش. عرفی.