کنجید

لغت نامه دهخدا

کنجید. [ ک ُ ] ( اِ ) کنجد. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : وقت کشتن کنجید را و آنچ با وی بکارند. ( التفهیم از فرهنگ فارسی معین ). و به بغداد جو را بجوشانند و آب او بپالایند و با روغن کنجید دیگرباره بجوشانند. ( نوروزنامه ). کنجید و زیره و قرطم به همه رستاقها به هر جریبی پانزده درهم. ( تاریخ قم ص 119 و 112 ). و رجوع به کنجد در همین لغت نامه شود.

گویش مازنی

/kenjid/ کنجد

پیشنهاد کاربران

بپرس