کنجکاوی کردن


معنی انگلیسی:
pry, to be inquisitive, to pry, to search

لغت نامه دهخدا

کنجکاوی کردن. [ ک ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تفحص و دقت کردن. جستجو کردن. غور و امعان کردن :
مدت سی سال کنجکاوی کردم
قول ارسطو و فکرهای فلاطون.
میرزا ابوالحسن جلوه.

فرهنگ فارسی

تفحص و دقت کردن . جستجو کردن غور . و امان کردن

مترادف ها

poke (فعل)
زدن، بهم زدن، کنجکاوی کردن، سیخ زدن، هل دادن، سقلمه زدن

ferret (فعل)
کنجکاوی کردن، گریزاندن

فارسی به عربی

وکزة

پیشنهاد کاربران

بپرس