کنجله


معنی انگلیسی:
convoluted, lump, pat

لغت نامه دهخدا

کنجله. [ ک ُ ج ُ ل َ / ل ِ ] ( ص ) در هم فرورفته و پیچیده شده. در هم کشیده و چین و شکن به هم رسانیده. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) در هم فرو رفته و پیچیده شده در هم کشیده و چین و شکن بهم رسانیده .

پیشنهاد کاربران

نگاه سبز چشم از پَسِ مژه های نیم بسته به زری است که چادر از روی سرش سُر خورده است و افتاده است رو شانه هایش و موی سرش "کنجله" شده و انگار که به طاق سرش چسبیده است.
( کتاب درخت انجیر معابد، جلد دوم، نویسنده: احمد محمود )
نگاه سبز چشم از پسِ مژه های نیم بسته به زری است که چادر از سرش سُر خورده است و افتاده است رو شانه هایش و موی سرش "کنجله" شده و انگار که به طاق سَرش چسبیده است.
( کتاب درخت انجیر معابد، جلد دوم، نوشته ی احمد محمود )
دیگه حاضر نبود جُم بخوره، ساعت ها تو خودش کنجله می شد و حرکت نمی کرد . . .
آشغالدونی_ غلامحسین ساعدی
( ( پسرک روی زمین کُنجله شده بود و کف خون آلودی از گوشه دهنش بیرون زده بود وآسفالت خیابان از پیشاب و خونش تر و سرخ شده بود. ) ) ( صادق چوبک ، دزد قالپاق )

بپرس