کنجده

لغت نامه دهخدا

کنجده. [ ک ُ ج ِ / ج َ / ج ُ دَ / دِ ] ( اِ ) به معنی کنجدک است که عنزروت باشد. ( برهان ). نام صمغی است که به عربی انزروت خوانند و کحل فارسی و کحل کرمانی و به شیرازی کدر و به هندی لایی و آن صمغ درخت خارداری است که آن را شایکه نامند و به بلندی دو زرع ، برگ آن شبیه به برگ مورد و درخت کندر و منبت آن فارس و ترکستان وبهترین آن سفید مایل به زردی تازه آن است که در بالیدگی مانند کندر صغار و زودشکن باشد و طعم آن تلخ و شیرین و در دوای چشم به کار برند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). اسم فارسی اصفهانی انزروت است و نیز کنجدک اسم فارسی پادزهر است. ( فهرست مخزن الادویه ). کنجدک. ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). گوزده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). عنزروت. انزروت. صمغ درختی خارناک است و اندر ناحیه پارس روید و اندر وی تلخی است. بهترین آن آن باشد که با زردی گراید. هر چه شب از درخت بترابد یا اندر سایه بود سپید بود و هر چه اندر آفتاب بود سرخ شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || کلفه رو یعنی خالهای سفید ریزه که بر روی و اندام آدمی افتد و بدن و رو را افشان کند. ( برهان ). کلفی که بر روی افتد که برش خوانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کک مک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || پازهر. ( برهان ). در فرهنگ فخر قواس به معنی پازهر است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || خال. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رجوع به کنجدک شود. || کنجاره. ( ناظم الاطباء ).

کنجده. [ ک ُج َ دَ / دِ ] ( اِ ) یکی از عیوب یاقوت است. بیرونی آرد: و خلط الحجاره و تسمی الحرملیات ، و الحرمل هوالابیض و یسمی بالفارسیه کنجده. ( الجماهر بیرونی ص 38 ).

فرهنگ عمید

= انزروت

پیشنهاد کاربران

بپرس