کنجار


معنی انگلیسی:
dregs, dross

لغت نامه دهخدا

کنجار. [ ک ُ ] ( اِ ) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را کشیده باشند ( برهان ). کنجاره. کنجال. کنجاله. نخاله کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. ( از فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ).کنجاره. کُسبَه. ( صحاح الفرس ). کنجال. کسبه باشد ازکنجد مغز بادام و جوز و غیره. ( لغت فرس اسد چ اقبال ص 151 ). کنجاره. ( جهانگیری ). در گناباد «کونجه واره » . ( از حاشیه برهان چ معین ). آنچه بر جای ماند از چیزی چون روغن آن بیرون کنند مانند کرچک و بزرک و کنجد و بادام و امثال آنها. کسبه. کنجال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
کنجار داده اند و به تدبیر روغنند.
سوزنی ( از یادداشت ایضاً ).

فرهنگ عمید

تفالۀ روغن گرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

[علوم و فنّاوری غذا] ← کُنجار لوبیاروغنی

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی دکتر محمد حسن دوست
واژه ی کنجار از ریشه ی واژه ی کنجاره فارسی هست
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

کنجارکنجارکنجار