کنجار. [ ک ُ ] ( اِ ) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را کشیده باشند ( برهان ). کنجاره. کنجال. کنجاله. نخاله کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. ( از فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ).کنجاره. کُسبَه. ( صحاح الفرس ). کنجال. کسبه باشد ازکنجد مغز بادام و جوز و غیره. ( لغت فرس اسد چ اقبال ص 151 ). کنجاره. ( جهانگیری ). در گناباد «کونجه واره » . ( از حاشیه برهان چ معین ). آنچه بر جای ماند از چیزی چون روغن آن بیرون کنند مانند کرچک و بزرک و کنجد و بادام و امثال آنها. کسبه. کنجال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
کنجار داده اند و به تدبیر روغنند.سوزنی ( از یادداشت ایضاً ).