کنج

/konj/

مترادف کنج: بیغوله، زاویه، کنار، گوشه، گوه، نبش، چین، شکن، کنجل، قوز، قوزدار، گوژپشت

معنی انگلیسی:
angle, cant, corner, nook, corrner, solid angle, niche

لغت نامه دهخدا

کنج. [ ک َ ] ( اِ ) ملازه باشد و گوشت پاره ای است که از انتهای کام آویخته است. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ). ملازه باشد و آن زبان کوچک مشهور است یعنی گوشت پاره در منتهای کام آویخته. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). ملازه. ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) :
همی تا دایه کنج و کام کردش
پدر فرزانه هرمز نام کردش.
نزاری قهستانی ( از فرهنگ رشیدی ).
|| انگشت کوچک پا. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). || کشک را گویند و آن را به ترکی قروت خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). به معنی کشک هم آمده است که دوغ خشک شده باشد و ترکان قروت خوانند. ( برهان ). دوغ خشک شده و کشک. ( ناظم الاطباء ). به معنی کشک «کَتَخ » است. ( فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ جهانگیری و برهان قاطع به معنی کشک نیز آورده که قروت گویند آن نیز سهو و خطاست و تصحیف خوانی کرده اند و آن کَتَخ است و در کتخ و کتخشیر گذشته که کشک و ماستینه است که از شیر و روغن پزند. رشیدی ملتفت شده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به کتخ شود. || ( ص ) مردم احمق و خودستای و صاحب عجب و متکبر و به این معنی با جیم فارسی هم هست. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). احمق معجب و متکبر و خودستا . ( جهانگیری ) :
همه با هیزان هیز و همه با کنجان کنج
همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ.
خسروانی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| برون کشیده. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

کنج. [ ک ُ ] ( اِ ) چون گوشه باشد در جایی ،بیغوله و بیغله نیز گویندش. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 59 ). گوشه و بیغوله و عربان زاویه خوانند. گوشه خانه و جز آن. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گوشه که وی را بیغوله و بیغاله نیز گویند. ( اوبهی ). زاویه. گوشه. سوک. بیغوله. بیغله. پیغله. پیغوله. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). گوشه و بیغوله خانه و زاویه. ( ناظم الاطباء ). کردی «کونج » ( گوشه ). ( حاشیه برهان چ معین ) :
شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی.
رودکی.
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله کنجی گرفته تنها.
کسایی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ز گیتی یکی کنج ما را بس است
که تخت مهی را جز از ما کس است.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1312 ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

گوشه، زاویه
( صفت ) گوژ پشت قوزی : الاحدب کنج . ( مهذب الاسمائ ) : بکنج خانه ای دارم یکی کنج نشسته تند و افکنده فرو لنج . ( سراج الدین راجی )

فرهنگ معین

(کُ نْ ) (اِ. ) ۱ - گوشه ، زاویه . ۲ - چین و شکن و چروک .
(کِ ) (ص . ) بزرگ جثه و قوی هیکل (فیل ).

فرهنگ عمید

زبان کوچک که بیخ حلق قرار دارد، ملازه: همی تا دایه کنج و کام کردش / پدر فرزانه هرمز نام کردش (نزاری: لغت نامه: کنج ).
۱. گوشه، زاویه.
۲. [قدیمی] چین وشکن، چروک.

فرهنگستان زبان و ادب

{lounge} [گردشگری و جهانگردی] محلی راحت در مهمان خانه/ هتل برای استراحت و پذیرایی از مهمانان و ملاقات کنندگان آنها

واژه نامه بختیاریکا

( کِنج ) مجعد؛ فِر
پَر؛ کَور؛ ور لِفتی

جدول کلمات

زاویه

مترادف ها

angle (اسم)
طرف، زاویه، گوشه، کنج، قلاب ماهی گیری، تیزی یا گوشه هر چیزی

corner (اسم)
زاویه، گوشه، کنج

quoin (اسم)
گوشه، کنج، گوه، سنگ زاویه، سنگ نبش، آجر نبش

پیشنهاد کاربران

قسمت داخلی محل برخورد دو سطح عمود بر زمین را کنج گویند.
واژه کنج کاملا پارسی است ریشه ی پهلوی دارد در عربی می شود الزاویة این واژه یعنی کنج صد درصد پارسی است.
منبع. فرهنگ لغت معین
زاویه. [ ی َ / ی ِ ] ( ع اِ ) کنج و بیغوله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . کنج و گوشه. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) . در لغت بمعنی رکن است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 623 ) .
گوشه
بیغوله، زاویه، کنار، گوشه، گوه، نبش، چین، شکن، کنجل، قوز، قوزدار، گوژپشت
سوک
صندوقچه٬ کمد٬ محل نگهداری وسایل زندگی
کنج به فتح در فارسی باستان به معنی صندوقچه٬ کمد٬ محل نگهداری وسایل زندگی

بپرس