کنترل کردن
برابر پارسی: مهار کردن، سرپرستی کردن، رهبری کردن،
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- خود را کنترل کردن ؛ نظارت داشتن عقل شخص بر احساسات و اعمال وی. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ فارسی
مترادف ها
تنظیم کردن، نظارت کردن، کنترل کردن
رام کردن، جلوگیری کردن از، کنترل کردن
کنترل کردن، حکومت کردن، حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن
تعیین کردن، کنترل کردن، توصیف کردن، واجد شرایط شدن، صلاحیت داشتن، قدرت را توصیف کردن، از بدی چیزی کاستن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
جلو خود یا کسی یا چیزی را گرفتن و آن را تحت اختیار خود در آوردن
وَرسیدن = to controll
وَرسِش = controll
وَرسِشگر = controller
( برساخته از �وَرس� که به معنای مهار و افسار شتر است .
بن مایه: لغت نامه دهخدا )
وَرسِش = controll
وَرسِشگر = controller
( برساخته از �وَرس� که به معنای مهار و افسار شتر است .
بن مایه: لغت نامه دهخدا )
کنترلِ آن را به دست گرفت = هدایتِ آن را به دست گرفت
خودت را کنترل کن = بر خود مسلط باش
خودت را کنترل کن = بر خود مسلط باش
جلو خود را گرفتن