دستگاه او نداند که چه روی
تنبل و کنبوره و دستان اوی.
رودکی.
من رهی آن نرگسک خردبرگ برده به کنبوره دل از جای خویش.
شهید بلخی.
و رجوع به کنبور شود. || گفتگو و غوغا و تندی و غلبه. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . گفت وگوی. ( اوبهی ). گفتگوی دراز. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) : ز کنبوره نشنید آوای کس
گه از پیش تازان و گاهی ز پس.
فردوسی ( از انجمن آرا ).
|| سود خوردن. ( برهان ). ربا و سود خوردن. ( ناظم الاطباء ).